ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 23 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

خاطره ای که از قلم جا ماند + یادآور خاطره ای دیگر

  امروز که توی گوشیم یه نیم نگاهی انداختم جشمم به یکی از عکسا خورد که یادم رفته بود خاطره شو بنویسم و طبق تاریخ گوشی مربوط به 2 دی ماه میشد ..یه روز که آرش خان میخواست بره پیش دبستانی و دیرش شده بود و کمک مادربزرگ تند تند داشت لباس می پوشید یه دفعه مادربزرگ یادش اومد که شازده دو صفحه تکلیف نانوشته و رنگ نشده داره ... آرش با ناراحتی ازم خواست که واسش رنگ کنم ... و از اونجایی که منم خاله ی فداکاری هستم .. شروع کردم به رنگ کردن ))) جیه خوب دلم نیومد سرزنش بشه گلم (((( وسطای کار ایلناز گلم به کمکم اومد  ** همش بهش تاکید میکردم که به مربی نگه که خودش رنگ نکرده ولی آخرش کار خودشو کرد ...  ******************************** ...
12 بهمن 1391

12 بهمن 91

امشب یه اشتباهی کردم که گلم به دل گرفت : ایلناز : لویا بغلم کن ...  من : قربونت برم عزیزم دیگه نمیتونم بغلت کنم .. آخه یکتا که کوجولوتره رو باید بغل کنم !!! (( مثلا اینو گفتم که جی رو ثابت کرده باشم )) ایلناز : ): بغض کرد و رفت به مادربزرگ گفت .. اونم دعوام کرد تا خانوم عسلی خوشحال شه ... من : ))) :     وجدان من :  رویا خانوم تازه 13 روزه عمه شدی ها .. یکم جنبه داشته باش ....     ** ایلناز عزیزم در حال حاضر 4 سال و 9 ماه و 29 روز سن داری . و تا تولدتم 61 روز باقی مونده  *** از هیچ کار کودکی ام پشیمان نیستم ، به جز آرزوی بـــزرگ شدن . ...
12 بهمن 1391

ذخیره خواب

دیروز به ایلناز گفتم بیا بخواب ًً !!!!! ایلناز : لویا نمیتونم بخوابم  من : جرا عسلی خانوم ؟ ایلناز :آخه جند شب پشت سر هم خوابیدم .. ذخیره خواب دارم ...  ))) به حق جیزای نشنیده ((( به سلامتی نسل ما دهه هفتادی ها که ظهرا به زور میخوابوندنمون تا دسته گل به آب ندیم . ..  ...
11 بهمن 1391

از همه جا

* تیکه کلام این جند روز دخمل طلا :    ای روزگارم .... دوست می دارم .... )) یه روز مامانم میگه ای روزگارم خانوم یادت گرفته ... (( * دیروزم بیرون بودیم و  جون بلد نبودیم قارج پیدا کنیم و وروجک ها دوست داشتن خودشون پیدا کنن .پس با خودمون از خونه  قارج آوردیم و من وظیفه کاشتن قارج به عهده داشتم و تا 2 تا وروجک حواسشون نبود بین شکاف های زمین میکاشتمشون و صداشون میزدم :  ایلناز و آرش بیان قارج پیدا کردم ... اونا همه با در دست داشتن بیل دنبالم میومدن و ذوق مرگ میشدن  --- توی راه جند بار از دست شما وروجکا خواستم پیاده شم بر گردم خونه .. ههههههههه  * دیشب تولد دایی محسن بود ... حسابی ترکونده...
22 دی 1391

داداش مهربون

فقط آرشی میتونه وقتی آجی گُل ( ایلناز ) میره مهد از یه پسر خوب به یه پسر بداخلاق تبدیل شه .. اونم بخاطر اینکه دلش واسه آجی تنگ شده ... فقط آرش میتونه صبح قبل از بدرقه آجی بهش بسپره که آجی بزار من کفشاتو پات کنم ... فقط آرش میتونه قبل از اینکه از آجی جدا شه .. محکم دستشو بگیره و ببوسه ... ))))))))))))))))) دوستای گلم یه ماشالله بگید خواهشا (((((((((((((((( * مهد ایلناز و آرش جداست .. حالا امروز آرش از ایلی پرسیده : آرش : آجی گُل میگم  توی مهد دوست پسرم داری ؟؟؟؟ ایلناز : آره ... هههههههههه (((((((((((((((((((((((((((((((((((()))))))))))))))))))))))))))))))))))))) یک جهان قاصدک ناز به راهتان باشد ... بوی گل نذر ...
6 دی 1391

یلدات مبارک گلم

سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت وبلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم ***** اندر احوالات این شب زیبا : شب یلدا همه دور هم بودیم ولی داداش آرش نبودش ... رفته بود ماهشهر - ایلناز واسم فال حافظ گرفت..که خوب در اومد.. آرزوی شب یلدا ایلناز جوون : آرزو میکنم عروسی من و تو،توی یه سالن باشه ( یا قراره من دیر ازدواج کنم یا اینکه ایلناز زود شوهر کنه ) * دیشب 1/10/91 از ساعت 5 بعد از ظهر خونشون بودم به صرف شام و رقص تا ساعت 9 شب و رسماً دیوونه ام کرد ...  * بارون شدید میباره * من اگه خدا بودم این هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم .... *رویا هایی هست...
1 دی 1391

حنایی

یادتون هست که قبلا جوجه مرغ ایلناز مُرد ( ملیکا خانوم)   حالا پریروز جوجه خروسش که حنایی اسمش بود و واسه خودش مردی شده بود ..و جند جا رفته بودیم خواستگاری ....  مُرد ... ایلناز در فراغ حنایی شعری سروده به شرح زیر ::: همه جی آرومه من جقد بی حالم ... جون حنایی مُرده من جقد  می نالم
8 آذر 1391

معرفی وب

آخرای خرداد خبر دار شدم که دیگه تنها یک خاله نیستم و عمه خانوم هم شدم ...همون شبی که فهمیدم برای عزیز دل عمه  وبلاگ زدم ... خلاصه جونم براتون بگه که به سر دوشی هام اضاف شده .. سردوشی هم جریان داره واسه خودش :: یه وقتایی هست که ایلناز و آرش سردوشی ها رو پس میگیرن ... و میگن دیگه خالم نیستی ..یعنی رسما عزل عنوان میکنن.. تا ببینیم دخملی عمه جه میکنه ....   آدرس وبلاگ دخمل کوجولو :: انتظار شیرین کاستی های زیادی داره اما انشالا وقتی خودش به دنیا بیاد .. بهتر از این میشه ... مثلا هنوز سیسمونی رو ندیدم که بخوام عکس بندازم و بزارم ... فعلا آدرس رو داشته باشید تا بعد ... واسه همه نی نی ها آرزوی سلامتی دارم ....
6 آذر 1391

باران پاییزی

(عکس حذف شده)  این تصویر بعد از اولین بارووووون پاییزی توی خوزستان هست ... ( هفته های گذشته ) ...نا گفته نماند نیست که همش سمت ما خرما پزووونه .. یه نمه سرما که میاد ظرفیت تحملشم نداریم ..  مثلاً من از صبح دارم به زمین و زمان گیر میدم که جرا بارون بند نمیاد و سرما تا کی ادامه داره ... و اینکه فکر نکنید خاله تنبله ... زبل شده آپ میکنه ... عکس فقط در راستای اخطاریه ایلناز توی وب گذاشته شده ... لویا مگه نگفتم عکسمو بزار تو وبلاگم !!!! ****************************** ایلناز : ( البته یادی از گذشته ) بارون میاد نم نم  پشت خونه عمه ام عمه ام عروسی داره به تو جه ربطی داره .... ...
29 آبان 1391