خاطره ای که از قلم جا ماند + یادآور خاطره ای دیگر
امروز که توی گوشیم یه نیم نگاهی انداختم جشمم به یکی از عکسا خورد که یادم رفته بود خاطره شو بنویسم و طبق تاریخ گوشی مربوط به 2 دی ماه میشد ..یه روز که آرش خان میخواست بره پیش دبستانی و دیرش شده بود و کمک مادربزرگ تند تند داشت لباس می پوشید یه دفعه مادربزرگ یادش اومد که شازده دو صفحه تکلیف نانوشته و رنگ نشده داره ... آرش با ناراحتی ازم خواست که واسش رنگ کنم ... و از اونجایی که منم خاله ی فداکاری هستم .. شروع کردم به رنگ کردن ))) جیه خوب دلم نیومد سرزنش بشه گلم (((( وسطای کار ایلناز گلم به کمکم اومد ** همش بهش تاکید میکردم که به مربی نگه که خودش رنگ نکرده ولی آخرش کار خودشو کرد ... ******************************** ...