ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 23 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

آقا پلیسه

آقا پلیسه تا صبح حالا می خونه   با تعجب و فونه وقتی که بچه ها می خوابن آقا پلیسه بیداره بچه ها خیلی خُشَن درساشونو می خونن     بچه امتحان می خونه (نگاه به من کرد که کتاب دستم بود می گفتم امروز امتحان دارم) تا خانم معلم میگه درساتونو خوب بخونین تا برات مهر بزنم بچه ها دست بزنین کِل بزنین مرغ پاکُلایی   بچه زودی با احتیاط و خوشحال به مامان و باباش میگه مُوشحال (گفتم موشحال یعنی چی: گفت :یعنی که درسامو خوندم و خانم معلم به دفترم مهر زده) . خانم معلم یه موتور داره مثه آبه بهم هدیه میده با احتیاط ...
3 آبان 1390

چند جمله از ایلناز

موقع خوندن کتاب داستان: + اومد بگه خرس گفت (سرخ) +خرس عاشق بچه خرسه...وقتی حشره میبینه می گیره میبره برا بچه خرساش + به ماشین حساب میگه....حساب کتاب +خرس عاشق درختا +مامانشون زیباترین دنیای بچه هاشونه +بچه گربه ها ...بچه سگا عاشقشون میشن +خرسها میان به خونه زندگیشون +بچه خرسا درختارو تاب میکنن (پرسیدم یعنی چی؟ گفت.. یعنی اونا باید یه لونه داشته باشن!)
3 آبان 1390

مادربزرگ کار داره

امروز مامان ایلناز بعد از اینکه از سر کار اومده بش گفت بریم خونه ....   اونم رفته پشت سر مادربزرگ قایم شده و گفته نمیاااااااااااااااااااام....   مامانش پرسیده چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟   اونم گفت :آخه مادربزرگ خیلی لباس گذاشته تو لباسشویی ...میخوام کمکش کنم!!!! (نیم وجبی .... ) ...
2 آبان 1390

خانم مهلم

خاله مهندس نقش خانم مهلم (معلم )داشت...  به ایلناز گفته بچه ها برن نقاشی بکشن تا من بیام...  و خودشم رفته جلوی آینه و ....  ایلنازم چند بار صداش کرده ...  و خاله هم میگفت باشه الان میام !  ایلی هم سری آخری گفت:  خانم مهلم...  یکی از بچه ها میگه خانم مهلم که خودش خوشکله چرا  آرایش میکنه...  کاشکی زود بیاد... ...
17 مهر 1390

واویلا لیلی

خاله بزرگه ( که من رو از گفتن اسمش منع کرده ) و از اول مهر ماه هم داره پوز رسمی شدنش رو بمون میده ... درخواست نوشتن این خاطره رو کرده... اون روز آرش پیشش بوده ، اذیتش کرده اونم داد میزنه میگه واویلاااااااا!!!!!!  هنوز کلمه به آخر نرسیده بوده که آرش گفت: واویلا لیلی دوست دارم خیلی تو لیلی من ، مجنون (ترانه جدید قیصر)خونده... اینم اثرات ( .... )  جالب اینجاست که خودش و ایلناز فلش میزنن به ر س ی و ر و ترانه های دلخواهشون که ضبط شده رو میبینن  و باش میرقصن ایلناز هم سر رقابت با آرش این ترانه حفظ کرده...  در نظر بگیرید هر روز صبح ساعت ۶ که مامانش میاد تحویلش میده و میره سرکار...  ما دس...
12 مهر 1390

شب زنده داری با ایلناز

یلناز پریشب برای اولین بار شب خونمون موند... قرار بود تا صبح با بچش ( خاله مهندس ) بازی کنه... بعدشم نوبت من شد ..داشتم با کامپیوتر کار میکردم  که ایلناز با قیافه ای حق به جانب و با پستونک در دهنش بهم گفت : یا برو بخواب یا با من بازی کن !!!!! حق نداری با کامپیوتر کار کنی !! ...
30 شهريور 1390

مارمولک

آرش به مارمولک میگه مامبولک  ایلناز میگه ملولک   یه روز که وسط بازی آرش کلمه مامبولک و به کار برد ایلناز فوری اومد و گزارش داد که...  آلش بلد نیست بگه ملولک میگه مام بولک     ...
22 شهريور 1390

گنجشک

تقریبا ۹ ماهه بودند ..آرش و ایلناز هر دوشون خونه مادربزرگ بودن... مامان آرش دانشگاه و مامان ایلناز هم که سرکار... از همون بچگی هم آرش زور و بازوشو نشون همه داده بود بخصوص ایلناز...  آرش زد زیر گریه... چون خیلی بیشتر از ایلناز به مامانش وابسته بود... ایلناز هم زد زیر گریه حالا او گریه کن و این گریه کن... هوا هم سرد بود مامانمو و خاله مهندس گفتن  ببریمشون تو حیاط... هم من هم مامانم هم خاله مهندس کلافه شده بودیم تصور کنید دست کم ۲ ساعت مدام گریه کردن... هم خودشون هلاک شدن هم ما...  خاله مهندس نشست وسط حیاط... گفت خدا چه کارشون کنیم...کمکمون کن... یدفعه صدا بچه ها قطع شد... ...گفتیم یعنی چی شد ......ترسیدم ...
3 شهريور 1390