ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 22 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

تولد گل دختر

ایلی عسلی .گل دختر خوشگل وبلا خاله جان هفتمین بهار زندگیت مبارک انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی .اون موقع داداش هنوز تو شکم من بودوهی ازم می پرسید اجی چه شکلیه منم چند بار نگاه کردم این ورتو اون ورتو  ..دیدم همش دماغه خلاصه به داداش گفتم که مامان همش دماغه داداش ناراحت شد ویه لگد محکم زد تو شکمم وگفت حق نداری به اجی گل حرف بد بزنی .. خودم زود میام تا ببینمش . خلاصه اونم زود اومد و دید که چه اجی خوشگلی داره دوستت دارم خاله ای ..الهی هزار ساله بشی وسال دیگه این موقع نی نی کوچولوتونم بغلت باشه   ...
14 فروردين 1394

به بهانه تولد ایلناز عسلی

تولد ایلناز عزیزم فرداست ولی جشن تولدش شنبه برگزار میشه ایلناز جان پرنسس جشن بهاری نگاهت را قاب می گیرم. در پس آن لبخند. که شور و نشاط زندگی می بخشد.   ایلناز جان، عزیز خاله ای هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دوردست عشقی باشد در دل نه در سر و دلیلی باشد برای زندگی نه روز مره گی   هفتمین بهار زندگیت مبارک     ...
13 فروردين 1394

این روزها :)

سلاااااااااااااام طبق معمول تنبلی کردم و آپ نداشتم و تصاویر هم پراکنده اس و موجود نیست ولی مختصر نوشت بهتر از ننوشتن است ایلی عسلی  توی مسابقات علمی منطقه ای نفر دوم شد .. ^عاشق پیامایی ام که توی واتس مینویسی و برام میفرستی .. ^ خاله ای هر روز به من میگی غُرغُرو یه روز از خجالتت در میام ها آرش خان یه روز کتاباشو جا گذاشته بود و من براش بردم مدرسه ولی وقتی رفتم سرکلاس بود عزیزخاله ^ اونم برای شرکت تو مسابقات علمی منتخب بود ولی روز امتحان بازیگوشی کرده بود توی پاسخ دادن سوالات با اینکه امتیاز خوبی هم داشت ولی بخاطر رقابتی که بین بچه ها بود نتیجه مطلوب رو نگرفت ولی امتیازش خوب بود و ا...
18 اسفند 1393

از همه جا نوشت

سلام به خواننده های خاموش و روشنمون تازه داشتم آرشیو رو نگاه میکردم دیدم همش شده یکتا و امیررضا گفتم بزار از بقیه گل ها هم بنویسم فردا شرمندشون نشم . . ^ ایلناز عزیزم که بعضی روزا میره کانون پرورشی و بخاطرش حتی روسری هم خریده و روزایی که میره اونجا میپوشه -93/10/30 از خواب بیدار شدم و دیدم ایلی به تنهایی تقریبا 2 متر کاموا به صورت زنجیره بافته بود . . ^ آرش خان هم که سرگرم برادر کوچکتر و عزیزش امیررضاست و کم و بیش یادی از ما میکنه ولی یه شب خودش و آجی گل خونه ما بودن استادمون کردن .. هرکاری هم میکردن میگفتن ما مهمانیم (یعنی اینقد غر نزن) . . ^ ریحانه گلی عزیزم سرماخورده .. دیروز رفتم دیدمش ...
4 بهمن 1393