ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 27 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 18 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

واویلا لیلی

خاله بزرگه ( که من رو از گفتن اسمش منع کرده ) و از اول مهر ماه هم داره پوز رسمی شدنش رو بمون میده ... درخواست نوشتن این خاطره رو کرده... اون روز آرش پیشش بوده ، اذیتش کرده اونم داد میزنه میگه واویلاااااااا!!!!!!  هنوز کلمه به آخر نرسیده بوده که آرش گفت: واویلا لیلی دوست دارم خیلی تو لیلی من ، مجنون (ترانه جدید قیصر)خونده... اینم اثرات ( .... )  جالب اینجاست که خودش و ایلناز فلش میزنن به ر س ی و ر و ترانه های دلخواهشون که ضبط شده رو میبینن  و باش میرقصن ایلناز هم سر رقابت با آرش این ترانه حفظ کرده...  در نظر بگیرید هر روز صبح ساعت ۶ که مامانش میاد تحویلش میده و میره سرکار...  ما دس...
12 مهر 1390

مارمولک

آرش به مارمولک میگه مامبولک  ایلناز میگه ملولک   یه روز که وسط بازی آرش کلمه مامبولک و به کار برد ایلناز فوری اومد و گزارش داد که...  آلش بلد نیست بگه ملولک میگه مام بولک     ...
22 شهريور 1390

گنجشک

تقریبا ۹ ماهه بودند ..آرش و ایلناز هر دوشون خونه مادربزرگ بودن... مامان آرش دانشگاه و مامان ایلناز هم که سرکار... از همون بچگی هم آرش زور و بازوشو نشون همه داده بود بخصوص ایلناز...  آرش زد زیر گریه... چون خیلی بیشتر از ایلناز به مامانش وابسته بود... ایلناز هم زد زیر گریه حالا او گریه کن و این گریه کن... هوا هم سرد بود مامانمو و خاله مهندس گفتن  ببریمشون تو حیاط... هم من هم مامانم هم خاله مهندس کلافه شده بودیم تصور کنید دست کم ۲ ساعت مدام گریه کردن... هم خودشون هلاک شدن هم ما...  خاله مهندس نشست وسط حیاط... گفت خدا چه کارشون کنیم...کمکمون کن... یدفعه صدا بچه ها قطع شد... ...گفتیم یعنی چی شد ......ترسیدم ...
3 شهريور 1390