رفیق روزهای کودکی
+ دیروز صبح وقتی ایلناز طبق معمول از خواب ناز بیدارم کرد ...اولین جمله ای که بهم گفت: این بود
چرا مامان من دختر به دنیا آورد و مامان آرشی پسر منم که طبق معمول نمیدونستم چی بگم ...
+ مکالمه ایلناز و آرش:
ظهرم که آرش اومده خونه ما بهش میگه که آلش من از روی بلوک افتادم ... ببین چشمم زخمی شده .. آرش مهربونم گفت: بلوک بد میرم میزنمش .. با پام شوتش میکنم ..
ایلناز هم بهش گفت: داداشی یادت نره حتما دمپایی بپوشی که پاهات مثل من داغون نشن
+ خاله آرزو بهش یاد گفته دیگه نگو پ س ت و ن ک بگو رفیق روزهای کودکی ..
شب مامان ایلی زنگ زده میگه جریان این رفیق روزهای کودکی چیه ؟ آخه ایلناز میگه رفیق روزای کودکیمو میخوام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی