مهد کودک
امروز بر خلاف همیشه از اون جهت که به آرشی قول داده بودم که یه روز خودم ببرمش مهد کودک، پس با عجله از سرکار اومدم خونه و بردمش مهد تحویلش دادم ...
از همون توی خونه تاکید کرد که فقط میتونم تا در مهد بیام و نه داخل .. که وقتی رسیدیدم با این ترفند که میخوام مربی مهدتو ببینم باهاش رفتم داخل ... البته خودشم گفت پس بیا دوستامم ببین ...
وقتی رفت نشست پشت میز احساس کردم حسابی آقا شده ... ( ماشالا )
خیلی حس جالبی بود ... تی شرت و کیف به دست بودم ... اونم وسیله های گل پسر ... انشالا که یه روز توی جشن فارغ التحصیلی از دانشگاهت شرکت کنم ...
* احادیث و آیاتی که آرش توی مهد یاد گرفته :
و بالوالدین احسانا . ... به پدر و مادر خود نیکی کنید ... )( آرش : نیکی یعنی پدر و مادر خودتون ببخشید... هههههههه
اللهم زقنا رزقا کریما حلالا طیبا و اسما و جعلنا من الشاکرین ... )( با لهجه کودکانه خوانده شود لطفاً
و سوره والعصر