سقای ابالفضل
خاله مهندس میگه :
دیروز آرش اومد و نشستم بالا سرم یکم فضولی کرد بش گفتم بابا من مریضم بالا سر مریض این کارا نکن....یه چند لحظه ساکت شد بعد گفت:
سقای من ابالفضل....شفای من ابالفضل .... شفای من ابالفضل....
غش کردم از خنده ... خدا نکشش...!
بعدشم بش گفتم نفسم بالا نمیاد فوری فیش سیدی روآورده گذاشته توگوشش و یعنی فشار من و صدای قلب من وگوش بده...بعد جای من اون نفس نفس میزد!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی