ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 30 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 21 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

این روزها

ایلناز و آرش منتظر شروع سال تحصیلی هستند و کلاس اولی هستن و دیگه روزهای آخر استراحت رو طی میکنن        ایلی چندین بار درخواست داده براش 10 روز از مدرسه استراحت بگیریم .. هنوز پاش نرسیده به مدرسه  عجب  ... نمیدونم این بچه سر کی رفته .. من که خاله اش باشم که عشق علم و علم ورزی بودم .. ** ایلی مادربزرگ شده دوتا از مرغ عشقا به دنیا اومدن یکیش مرد یکتای عزیزم از دستم نمیدونه چکار کنه بستنی یا همون بَشَنی به لهجه یکتا دستش باشه ازش میگیرم میخورم پفک دستش باشه میگیرم میخورم چیه ؟؟؟ از بردارزاده خودم میگیرم آخه نمیدونید چه حالی میده .... وقتی میبینه که ازش زورگیری کردم میگه...
29 شهريور 1393

2 ماهگی ریحان عسلی

ریحان عسلی .. عمه ای دو ماهگیت مبارک باشه ..   ادامه مطلب ( قسمت دوم خاطره ی روز تولدت) خلاصه کجا بودیم ؟؟؟       من اینجا نقش میرزا بنویس رو دارم  اولین نفری که بغلت کرد .. مامان ایلناز بود ( تاکید کرده ذکر بشه )     اولین لباسی که به تن قشنگت پوشوندن رو مامان یکتا تنت کرد .. عمه های دیگه هم که از طریق واتس آپ دیده بودنت .. بجز مامان آرش و (مامان امیرضا  ) که واتس آپش ق...
14 مرداد 1393

این روزها

ایلناز و آرش و کل کل های واتساپیشون در مورد کشتن مرغ و خروس .. مرغی که متعلق به ایلنازه و خروسی که متعلق به آرش  ایلناز : برای داداش شکلک یه مرغ فرستاده که توسط گربه ها محاصره شده  آرشی: در جوابش شکلک یک مرغ فرستاده با چاقو و یه تیکه گوشت کبابی که مفهومش اینه که مرغ خودتو میکشیم   فداشون که روز به روز بلاتر میشن عشقای خاله  اون روز تصمیم گرفته بودن موتور بخرن و  با موتور منو زیر بگیرن    یکتا گلی هم که ماشالا وقتی میاد انگار سونامی زده به خونه  هی میگه یایا آلایش (رویا آرایش) .. و از دسش لوازم آرایشی هام نابود شده ...  ریحانه بلا هم که شیطونیاشو فکر کنم برام جمع کرده فقط م...
6 مرداد 1393

یک ماهگی قندعسل

یک ماه از زمینی شدن فرشته کوچولوی عمه میگذره ... ریحانه جان الهی صد ساله شی   ادامه مطلب ( قسمت اول خاطره ی روز تولد ریحانه جان)   برای ریحانه اسم اولیه گروپی بود که توی واتس آپ برای منتظران ریحانه جون ساختم که اعضای اون شامل : عمه ها و عمو .. بابا و مامان و زن عمو .. دختر عمه و پسر عمه .. پسردایی و زندایی و خاله میشدند خلاصه قرار نبود من برم بیمارستان ولی رفتم     اونم ساعت 12 ظهر مادربزرگه اومد دنبالم و با هم رفتیم     ...
13 تير 1393

ماجرای به دنیا اومدن ریحانه استقلالی

برای ریحانه اسم اولیه گروپی بود که توی واتس آپ برای منتظران ریحانه جون ساختم که اعضای اون شامل : عمه ها و عمو .. بابا و مامان و زن عمو .. دختر عمه و پسر عمه .. پسردایی و زندایی و خاله میشدند   خلاصه قرار نبود من برم بیمارستان ولی رفتم     اونم ساعت 12 ظهر مادربزرگه اومد دنبالم و با هم رفتیم     وقتی رسیدیم مامان ریحانه رو برده بودن اتاق عمل   و بنده زاده گرامی رو تو بخش راه نداد...
13 خرداد 1393