یک ماهگی قندعسل
یک ماه از زمینی شدن فرشته کوچولوی عمه میگذره ...
ریحانه جان الهی صد ساله شی
ادامه مطلب ( قسمت اول خاطره ی روز تولد ریحانه جان)
برای ریحانه اسم اولیه گروپی بود که توی واتس آپ برای منتظران ریحانه جون ساختم که اعضای اون شامل : عمه ها و عمو .. بابا و مامان و زن عمو .. دختر عمه و پسر عمه .. پسردایی و زندایی و خاله میشدند
خلاصه قرار نبود من برم بیمارستان ولی رفتم
اونم ساعت 12 ظهر مادربزرگه اومد دنبالم و با هم رفتیم
وقتی رسیدیم مامان ریحانه رو برده بودن اتاق عمل
و بنده زاده گرامی رو تو بخش راه ندادن
ولی دلشون برام سوخت و آخرش مجوز ورود گرفتم
و عمه خانم هایی که خوشحال شده بودن که من نمیتونم حضور داشته باشم ضایع شدن خخخخ .. باشد که رستگار شوند
حضار محترم پشت در اتاق عمل :
مادربزرگ (مامان بابا) + مادربزرگ (مامان مامان) + عمه رویا جون + خاله و خلاصه ساعت 12:37 دقیقه بود که یه خانوم پرستار اومد سمت اتاق عمل ... نگو ساعت 12:25 دقیقه ریحان عسلی به دنیا اومده بود
دو دقیقه نگذشت که آوردنش از اتاق عمل بیرون
و اولین نفری که ریحانه جون رو بوسید بابا وحید بود
و دومین نفرم که من بودم
بعدش من باید برمیگشتم سرکار و وقتی من از بیمارستان رفتم بیرون .. عمو و زن عمو و عمه اومدن پیش ریحانه جون ...
ادامه دارد .........