ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 30 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 21 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

این روزها :)

سلاااااااااااااام طبق معمول تنبلی کردم و آپ نداشتم و تصاویر هم پراکنده اس و موجود نیست ولی مختصر نوشت بهتر از ننوشتن است ایلی عسلی  توی مسابقات علمی منطقه ای نفر دوم شد .. ^عاشق پیامایی ام که توی واتس مینویسی و برام میفرستی .. ^ خاله ای هر روز به من میگی غُرغُرو یه روز از خجالتت در میام ها آرش خان یه روز کتاباشو جا گذاشته بود و من براش بردم مدرسه ولی وقتی رفتم سرکلاس بود عزیزخاله ^ اونم برای شرکت تو مسابقات علمی منتخب بود ولی روز امتحان بازیگوشی کرده بود توی پاسخ دادن سوالات با اینکه امتیاز خوبی هم داشت ولی بخاطر رقابتی که بین بچه ها بود نتیجه مطلوب رو نگرفت ولی امتیازش خوب بود و ا...
18 اسفند 1393

ریحانه و بیمارستان

ریحان گلی عمه مدتی بود که مریض شده بود و تب شدید  داشت و دیروز که دوباره بردنش دکتر برای معاینه مجدد .. بستریش کردن ... و باید سر ساعت آنتی بیوتیک دریافت کنه ... امیدوارم این اولین تجربه و آخرین تجربه بستری شدن گل خانوم باشه ریحانه جان تا امروز 8 ماه و 17 روز سن داره پ.ن: 1393/12/03 ریحانه جون از بیمارستان مرخص شد ...
30 بهمن 1393

اولین مروارید ریحانه

ریحانه جون دقیقا نمیدونم کی ؟؟ ولی هفته گذشته اولین دندون مرواریدیت جوونه زد .. مبارک باشه ریحانه جان   امیررضای خاله هم 2 ماه شده ... پ.ن: مامان آرش و امیررضا همینطور به فعالیتت ادامه بده ببینم میتونی بقیه والدین رو ترغیب کنی یا نه ...
17 بهمن 1393

از همه جا نوشت

سلام به خواننده های خاموش و روشنمون تازه داشتم آرشیو رو نگاه میکردم دیدم همش شده یکتا و امیررضا گفتم بزار از بقیه گل ها هم بنویسم فردا شرمندشون نشم . . ^ ایلناز عزیزم که بعضی روزا میره کانون پرورشی و بخاطرش حتی روسری هم خریده و روزایی که میره اونجا میپوشه -93/10/30 از خواب بیدار شدم و دیدم ایلی به تنهایی تقریبا 2 متر کاموا به صورت زنجیره بافته بود . . ^ آرش خان هم که سرگرم برادر کوچکتر و عزیزش امیررضاست و کم و بیش یادی از ما میکنه ولی یه شب خودش و آجی گل خونه ما بودن استادمون کردن .. هرکاری هم میکردن میگفتن ما مهمانیم (یعنی اینقد غر نزن) . . ^ ریحانه گلی عزیزم سرماخورده .. دیروز رفتم دیدمش ...
4 بهمن 1393

یلدا و اولین ها

امسال دو تا عزیز شب یلدا به جمع خانواده اضاف شده بودن .. امیررضای عزیزم و ریحانه گلی       امیررضا جونی شب یلدا 14 روزه بود و ریحانه شش ماه و 17 روزه این هم اولین تجربه یلدایی گل دختر و گل پسر              ...
2 دی 1393

ریحانه و اولین پاییز و باران

                           پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ اولین لحظه های پاییزت از نم نم باران خوشرنگ و من آرزومند آرزوهایت . . .   * دیروز اولین بارون پاییزی بارید .. الهی شکر این اولین بارش باران و پاییز ریحانه اس * یکتا عسلی رفته بندرعباس .. ...
30 مهر 1393

به بهانه روز کودکی هایتان

سلامی به زیبایی پاییز و شکوه مهر ماه شکوفه ها از اول مهر مشغول درس و تکالیفشون هستن و یه وقتایی واقعا از شرمندگیشون در میام بس که انرژی زیاد دارن البته آرشی که فقط وقتی هم بازی داشته باشه تشریف فرما میشه ایلناز هم که دیشب انگشت شست دست راستش (عجب جمله بندی شد ) دَر رفت  و عصر با دایی محسن رفت پیش یه طبیب محلی و جاش انداخت از یکتا بگم که همچنان با من لجبازی میکنه هر چیزی رو که بخواد سمتش بره قبل از اینکه بهش برسه با وجود اینکه من کنارش نیستم داد میزنه یایا نکن یایا نیا ریحانه هم که تا بوده در این حالت دیدمش .. انگار این بچه اشک نداره بلکه چشمه جوشان داره و چهار ماه تمامش شده امیررضا جون هم که جاش فعلا...
18 مهر 1393