دخترم .. پسرم
سلام به همگی ... بعضی اوقات اینقد سوژه برا نوشتن دارم که زود به زود میام .. بعضی اوقات هم هر جقد دنبال سوژه بگردم نیست اینا رو گفتم باز آقا رضا نیاد بگه وای جقد آپ میکنی
دیشب ایلناز و آرش خونمون بود ( جمله تکراری ) و حسابی جشم در آوردن ... بعد از ساعت ها ایلناز رفت توی حیاط که صدای جیغش اومد همه با عجله رفتیم توی حیاط که جی شده ؟؟؟
فقط اشک میریخت و میگفت دخترم ! پسرم !
نگو مادربزرگ محترم جوجه مرغ ها رو به حیاط پشتی برده بود و ایلی فقط توی گریه خط ونشون میکشید که جرا بردینش و خطاب به مادربزرگ : بگو قفس جوجه هامو جکار کردی ؟؟؟؟
ما هم همه اینجوری بودیم تا بهش گفتیم کجا هستن ...
وقتی رفتیم اون حیاط ملیکا خانوم دختر ایلناز جون نبود .. نگو از شانس بد ملیکا خانوم که مریض بود مرده بود ... منم به جای دلداری فقط نیشم باز بود
خلاصه یه عزاداری براش کرده که مثال زدنی نیست تو طول تاریخ هی میگفت دخترم .. دخترم
بعدش گفت اون جوجه ام پسر بود حالا تنها شده آرش بهش گفت اشکال نداره با جوجه های من زندگی میکنه .. با عصباینت گفت : جوجه های خودتم پسرن نمیشه
خلاصه تا تا رفت خونشونم هنوز گریه میکرد .. ولی جدا خوشحالم که میبینم خوب بلده شیون کنه .. حداقل وقتی مُردَم خیالم تخته شیون کن تو عزاداریم دارم