ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

اولین مروارید

یکتا  داره یه دندون  قند میخوره از قندون  فرشته ای مهربون  آورده براش  یه دندون  انار دونه دونه  بچه ای داریم دردونه قشنگ و مهربونه  انار دونه دونه  سه چهار روزه که یکتا  گرفتار دندونه  انار دونه دونه  توی دهان یکتا گلی یه گل زده جوونه  گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده یکتای عزیزم ۲۸ مرداد اولین دندون شو در آورده ... مبارکت بشه عمه جووووون ...
30 مرداد 1392

اولین و دومین جشن عروسی

اولین جشن عروسی که یکتا خانوم شرکت کرد پنجشنبه هفته گذشته .. عروسی پسر همسایه   دومین جشن عروسی هم دیشب رفتن خانوم خانوما ...عروسی دوست مامانش..  انشالا همیشه به عروسی   دیشب اومده بود خونمون خوشحال و خندون بود.. هنوز شارژ عروسی بود ... قربونش برم ...
6 ارديبهشت 1392

گوشواره

یکتا عسلی خانوم بود خانوم تر شده .. عزیز دلم وقتی اصفهان بود گوشای خوشگلشو با گوشواره زینت داد ... مبارک باشه .... خانوم خانوما تا ۱۵ فروردین اصفهان بود و وقتی شب رسیدن بابایی آوردش خونه ما و واسه همون میخندید ...
18 فروردين 1392

مسافرت

کتا خانومی رفته مسافرت ...اونم کجا ؟؟؟ اصفهان نصف جهان .... این اولین مسافرت یکتا گلی هستش البته وقتی وقتی هنوز به دنیا نیومده بود و توی شکم مامان بود واسه خرید سیسمونی و .. یه سفر به اصفهان داشتن ...  سفر بی خطر گلم ....  * هنوز واکسن نزدی ؟!!!   ...
8 فروردين 1392

2 ماهگی

دیشب همه خانواده دور هم بودیم که بابا محسن اومد .. عمه ها بهش گفتن یکتا رو بیار تا ببینیم .. بابایی هم زود برگشت خونه و وقتی اومد شما دسته گل هم باهاش بودی .... اینقد که دورت شلوغ بود .. تعجب کرده بودی و خداروشکر که اصلا غریبی نمیکنی .... تازه قرار بود امروز واسکن دو ماهگی رو بزنی .. انشالا که مشکلی پیش نیاد ....
6 فروردين 1392

قدم قدم تا بهار

یکتای عزیزم 3 روز بیشتر به آغاز فصل زیبای بهار نموده .. وقتی بهار آغاز میشه اولین بهار عمر زیبات رو سپری میکنی ...و اولین سالی هست که پای سفره هفت سین هستی ... بهار يعني ، ابتداي افـــريـنش .     بهار يعني ، اغاز سرمسـتي ... بهار يعني ، هر چه زيبايي ... بهار يعني ، رستاخيــــــز ... بهار يعني ، بهـــــار ...                                                  ...
27 اسفند 1391

یکتا لباس دخترانه میپوشد !!!!

دیروز واسه اولین بار لباس دخملونه پوشیدی .. یه تاپ و شلوارک نارنجی که خیلی بهت میومد و طبق معمول الان نمیتونم عکسشو بزارم ... و اینکه دیروز 23 اسفند 91 در سن 53 روزه گی واسه اولین بار سر مزار بابابزرگ رفتی ....خدا رحمتش کنه شبم که اومدی خونمون ماشلا بلا بودی .. همه جیز و با دقت نگاه میکنی .. به صداهای اطرافت خیلی اهمیت میدی .. وقتی بابایی بهت میگه : دختَرررررررررررم .. فوری عکس العمل نشون میدی و دست و پا میزنی و سرت رو میجرخونی تا پیداش کنی به موزیک و رقص هم علاقه مندی .. دیشب داشتی گریه میکردی تا من برات هنرنمایی کردم آروم شدی ... دندونام رو که نشونت میدم جشمات گرد میشن ... بابات زود میگه دخترمو نترسون ...
25 اسفند 1391

لُپ تُپُلی

46 روز از آغاز بودن گل عمه میگذره  دیشب یکتا با بابا محسن اومد خونمون .. ماشالا تپلی شده .. خداروشکر  بابایی گفت واسش از مجتمع تجاری جند دست لباس جدید خریدن .که یکیش تنش بود . مبارکت باشه گلی یکتای عزیزم کودک فصل برف و باران دوستت دارم                         ...
16 اسفند 1391